آل محتاج
آلِ مُحْتاج، سلسلهای منسوب به محتاج بن احمد که از 321 ق / 933 م تا حدود 381 ق / 991 م زیر نظر و نفوذ سامانیان و مدت کوتاهی نیز به استقلال، در بخشهایی از خراسان و ری فرمان راند.
خاستگاه آل محتاج به روشنی دانسته نیست. اگرچه برخی آنان را از بازماندگان امرای کهن چَغانیان یا صَغانیان ــ شهری در ساحل راست رود جیحون و بالای درۀ چَغانرود یا رود زامل (لسترنج، 468) و سُرخانرود کنونی (بارتولد، 1 / 183) ــ نامبردار به «چغان خدات» (معین، 178، به نقل از نفیسی)، همچون «سامان خدات» و «گوزگانان خدات» در روزگار ساسانیان، دانستهاند، ولی به دشواری میتوان نظر قطعی در باب نژاد عربی یا ایرانی آنها ابراز کرد (فرای، 4 / 152؛ ایرانیکا، I / 764)، خاصه که گردیزی از امیری به نام «محتاج» از خزاعیان یاد کرده که به دست عبدالجبار بن عبدالرحمن، والی شورشی خراسان در روزگار منصور خلیفه، کشته شد (صص 274، 275) و میبایست از بازماندگان فاتحان عرب آن دیار باشد.
از سر سلسلۀ این دودمان، محتاج بن احمد، آگاهی چندانی در دست نیست، جز آنکه از سخن یاقوت (معجم الادباء، 3 / 80) میتوان دریافت که در چغانیان امارت داشته است. همچنین در باب پسر او مظفربن محتاج و امارتش در چغانیان، اطلاعی در منابع یافت نشده است. شاید وی در خدمت امیران سامانی میزیسته است. برخی از فرزندان و نوادگان همین مظفر به شرح زیر به امارت رسیدند:
1. ابوبکر محمد بن مظفر بن محتاج (د 329 ق / 940 م)، نخستین کس از آل محتاج که امارت سراسر خراسان یافت. اولین بار در وقایع 298 ق / 910 م از او در منابع یاد شده است. در آن سال احمدبن اسماعیل سامانی آهنگ تصرف سیستان کرد و سپاهی با امیران بزرگ خود چون ابوبکر محمد بن مظفر و سیمجور دواتی به آن دیار فرستاد و آنان سیستان را از دست معدل صفاری بیرون آوردند (ابن اثیر، 8 / 60). گردیزی آن واقعه را در 297 ق / 910 م یاد کرده است (ص 326). در 310 ق / 922 م محمدبن مظفر از سوی نصربن احمد سامانی امارت فرغانه یافت و الیاس بن اسحاق را که بر سامانیان شوریده بود، سرکوب کرد (ابن اثیر، 8 / 134). وی پس از این واقعه، چندین سال امارت فرغانه داشت و بهسبب کفایتی که از خود نشان داد، به سپسالاری سامانیان دست یافت. در 317 ق / 929 م که برادران نصربن احمد بر او شوریدند و بر بخارا چیره شدند، محمدبن مظفر با سمت سپهسالاری خراسان در گرگان مقام داشت (نک : گردیزی، 336، که تعیین وی را به سپهسالاری در 330 ق / 942 م نوشته است). چون وی از شورش آگاه شد، به نیشابور رفت. در آغاز به دعوت ابو زکریا یحیی، برادر نصر بن احمد جواب مساعد داد، ولی سپس ماکان کاکی را در نیشابور نشاند و خود وانمود کرد که به نزد یحیی میرود، اما به پوشنگ و هرات رفت و بر آن دو شهر استیلا یافت و به سوی چغانیان که پسرش ابوعلی بر آنجا فرمان میراند، متوجه شد. یحیی سپاه به آن سوی فرستاد. محمد آن سپاه را در هم شکست و با سپاهی که پسرش ابوعلی به مدد او فرستاده بود، روی به بلخ نهاد و منصور بن قراتکین شورشی را به سختی سرکوب کرد. سپس به چغانیان بازگشت و امیر نصر را از پیروزی خود آگاه ساخت. امیر نصر نیز حکومت بلخ و طخارستان را به محمد بن مظفر باز نهاد و وی آن را به پسرش ابوعلی داد و خود به نصر پیوست (ابن اثیر، 8 / 210، 211).
در 323 ق / 935 م که وشمگیر زیاری رقیب سرسخت سامانیان در ری استقراریافت، محمد بن مظفر به فرمان خداوندگار خود رهسپار قومس شد تا به گرگان و ری بتازد. از سوی دیگر نصربن احمد از ماکان کاکی که در کرمان بود، خواست به سپهسالار خراسان بپیوندد. ماکان روی به دامغان نهاد، ولی در راه گرفتار بانخین (یا بانجین) دیلمی از یاران وشمگیر شد (گردیزی، 195) و از محمد که اینک در بسطام بود، مدد خواست. وی نیز سپاهی به مدد فرستاد و سفارش کرد تا خود او نرسیده، دست به جنگ نگشایند، اما آنان با بانخین به جنگ پرداختند و شکست خوردند و به نزد محمد بازگشتند. محمد از آنجا آهنگ گرگان کرد، بانخین به تعقیب وی پرداخت. محمد به نیشابور بازگشت و امارت آن دیار را به ماکان واگذاشت (ابن اثیر، 8 / 304؛ قس: گردیزی، 195). اما ماکان که خود داعیۀ استقلال داشت و در حقیقت زیر نظر محمد در نیشابور میزیست، سال بعد به بهانۀ بازگرداندن تنی چند از یارانش که گریخته بودند، اجازۀ خروج گرفت. چون به اسفراین رسید، سپاه به گرگان فرستاد و آن دیار را تسخیر کرد و خود علم طغیان برافراشته به سوی نیشابور تاخت. یاران محمد از مقابله با ماکان سرباز زدند و محمد که خود را ناتوان دید، به سرخس گریخت. بااینهمه، ماکان نیز از بیم توطئۀ سپاه بر ضد خود، پیشروی نکرد و به گرگان بازگشت (ابن اثیر، 8 / 327). از آن پس محمد بن مظفر در سپهسالاری و امارت خراسان روزگار میگذراند تا در 327 ق / 939 م به سختی بیمار شد و از کار فرو ماند. نصربن احمد سامانی او را به بخارا خواند و پسرش ابوعلی را امارت و سپهسالاری خراسان داد (گردیزی، 337). محمدبن مظفر در 329 ق / 940 م درگذشت و در چغانیان به خاک سپرده شد.
ابوبکر محمد بن مظفر، گذشته از آنکه مردی جنگاور بود، به ادب و دانش هم توجه داشت و دانشمندان را گرد خویش فراهم میآورد. ازجمله احمد بن سهل بلخی کتابی در تعاریف فلسفه موسوم به شرح ماقیل فی حدود الفلسفة برای وی نوشت (یاقوت، معجم الادباء، 3 / 68) و ابوعلی سلّامی نیشابوری که در زمرۀ اطرافیان وی بود، کتاب اخبار ولاة خراسان را که منبع گردیزی و ابن اثیر در تاریخ خراسان است (بارتولد، 1 / 51، 52)، برای محمد بن مظفر تألیف کرد (ثعالبی، 4 / 95).
2. ابوعلی احمد بن محمد بن مظفر بن محتاج (د 344 ق / 955 م)، بزرگترین امیر این سلسله. وی در چغانیان زاده شد (ابن حوقل، 394) و در کنار پدر رشد یافت. نخستین بار در 317 ق / 929 م از او بهعنوان امیر چغانیان یاد شده است. در همین سال بود که پدرش محمد ابن مظفر از سوی نصر بن احمد حکومت بلخ و طخارستان یافت و امارت آن دو شهر را به وی باز نهاد. سال بعد وقتی جعفر بن ابی داوود امیر خُتل بر سامانیان شورید، ابوعلی احمد به مقابله رفت و او را دستگیر کرد و به بخارا فرستاد (ابن اثیر، 8 / 222).
در 322 ق / 934 م شعبدهبازی در چغانیان ادعای پیامبری کرد و خلقی بسیار گرد او را گرفتند. ابوعلی محتاج سپاهی به سرکوب او فرستاد و آنها شعبدهباز را گرفتند و سر بریدند و بسیاری از پیروانش را کشتند (همو، 8 / 289، 290). ابوعلی همچنان در چغانیان بود تا در 327 ق / 939 م پس از عزل پدرش از سوی نصر بن احمد سامانی، امارت و سپهسالاری خراسان را در دست گرفت. اما ابوعلی مسکویه (1 / 267) در وقایع سال 321 ق / 933 م از ابوعلی بهعنوان سپهسالار خراسان نام برده است و فرای (4 / 130) او را در حدود 318 ق / 930 م والی خراسان دانسته است، اما هیچ یک از این دو منابع و قراین تاریخی سازگار نیست و او در آن ایام فقط امارت چغانیان را داشته است. در 328 ق / 940 م که ماکان کاکی در گرگان بر سامانیان شورید، ابوعلی به آن سوی تاخت و ماکان را در محاصره گرفت. بسیاری از مردان ماکان به ابوعلی پیوستند و ماکان از وشمگیر مدد خواست. وشمگیر سردار خود شیرج بن نعمان را گسیل داشت (مرعشی، 125) و این یکی در صلح کوشید. ماکان با استفاده از فرصت به طبرستان گریخت و ابوعلی بر گرگان چیره شد و ابراهیم بن سیمجور را به امارت آنجا گماشت. سپس در محرم 329 ق / اکتبر 940 م در پاسخ به درخواست رکنالدوله و عمادالدولۀ دیلمی که او را بر ضد وشمگیر و ماکان وعدۀ مساعدت داده بودند تا ری را تسخیر کند و به آل بویه واگذارد (ابن اثیر، 8 / 359، 361، 369)، گرگان را به سوی ری ترک گفت. وشمگیر از ماکان یاری خواست و او از طبرستان به ری آمد. در نبردی که میان ابوعلی و ماکان و وشمگیر در گرفت، ماکان کشته شد و وشمگیر به طبرستان گریخت و ابوعلی بر ری چیره گشت (ابوعلی مسکویه، 2 / 4-5) و پسر ماکان را با 900 مرد دیلمی اسیر کرد و به بخارا فرستاد (گردیزی، 338). سال بعد از ری سپاه به بلاد جبل فرستاد و بر قم و کرج و قزوین و ابهر و زنجان و همدان و نهاوند و دینور تا حدود حلوان چیره شد (330 ق / 941 م) و همۀ این نواحی را پیوستِ قلمرو سامانیان کرد (ابن اثیر، 8 / 388). در همان سال ابوعلی به یاری حسن بن فیروزان امیر ساری که از مقابل وشمگیر گریخته و از وی مدد خواسته بود، بر وشمگیر تاخت و او را به محاصره گرفت، اما صلح شد و مقرر گشت که وشمگیر به فرمان امیر سامانی گردن نهد. ابوعلی سال بعد به گرگان رفت (گردیزی، 338) و چون خبر مرگ نصر بن احمد سامانی را دریافت، به خراسان بازگشت (ابناثیر، 9 / 389). به روایت دیگر، ابوعلی در هنگام محاصرۀ وشمگیر، از درگذشت خداوندگار خود آگاه شد و به آشتی گردن نهاد (ابوعلی مسکویه، 2 / 7؛ مرعشی، 172). حسن بن فیروزان که امیدوار بود ابوعلی پس از پیروزی بر وشمگیر، قلمرو او را به وی دهد، از آشتی میان آن دو سخت بیتاب شد و در میان راه گرگان به خراسان بر ابوعلی تاخت و حاجب او را کشت، ولی سرانجام به گرگان بازگشت و بر آنجا چیره شد (ابوعلی مسکویه، 2 / 7، 8).
پس از آنکه ابوعلی به خراسان بازگشت، رکنالدولۀ دیلمی که رقیبی در برابر خود نمیدید، بر ری چیره شد. اما این معنی بر نوح بن نصر سامانی گران افتاد و او در 333 ق / 944 م ابوعلی را به فتح ری فرستاد. در راه گروهی از سپاهیانش به سرکردگی منصور بن قراتکین از امرای نوح واپس کشیدند، ولی ابوعلی به پیشروی ادامه داد و چون کردان هم به او خیانت کردند، از رکنالدوله شکست خورد و به نیشابور بازگشت (ابن اثیر، 8 / 443). اما نوح دست از پیکار باز نداشت و در همان سال ابوعلی را باز به ری فرستاد. رکنالدوله بیمناک شد و گریخت. همزمان با تسخیر بغداد به دست معزالدوله، ابوعلی محتاج بر سراسر ایران مرکزی چیره شد. بااینهمه، برخلاف انتظار پاداشی که از امیر سامانی چشم میداشت، از امارت خراسان عزل شد و ابراهیم سیمجور به جای او نشست (ابن اثیر، 8 / 444). سبب این امر آن بود که چون ابوعلی به ری تاخت، رکنالدوله از عمادالدوله یاری خواست و این یکی نیرنگی در چید و نامه به نوح فرستاد که وی هر سال 000‘100 دینار بیش از آنچه ابوعلی از درآمد ری خواهد پرداخت، به نوح میپردازد، بدان شرط که وی دست از حمایت ابوعلی بردارد. از آن سوی نیز ابوعلی را از نیرنگ نوح برحذر داشت و نوح نیز به صلاحدید امرای مخالف ابوعلی در خراسان، نه تنها پیشنهاد عمادالدوله را پذیرفت بلکه افراد آل محتاج را در بند کرد و برخی را کشت (ابوعلی مسکویه، 2 / 100، 101). نیز گفتهاند که نوح بهسبب شکایتهای مردم از بدسیرتی کارگزاران ابوعلی در خراسان (گردیزی، 340) که ظاهراً میبایست به تحریک امرای مخالف صورت گرفته باشد، او را از امارت خراسان برکنار کرد. از آن سوی سپاه ابوعلی بهسبب بدکرداریِ شخصی که امیر سامانی برای نظارت بر امور سپاه همراه ابوعلی گسیل داشته بود (بارتولد، 1 / 527)، طغیان کرد (گردیزی، 199). این همه باعث شد که ابوعلی در برابر کردار نوح برادر خود ابوالعباس را به حکومت همدان فرستد و خود به درخواست سپاه، ابراهیم بن احمد سامانی عموی نوح را از عراق بخواند و با او بیعت کند (334 ق / 945 م). بهاینترتیب، پیشبینی امیر نصر که گفته بود فرزندانش قدر ابوعلی را نشناسند و او را بیازارند و او عصیان کند (نفیسی، 231، به نقل از جوامع الحکایات)، راست آمد. ابوعلی در همدان به ابراهیم پیوست و هر دو به ری رفتند. در آنجا دانست که برادرش ابوالعباس بر او غدر ورزیده و نوح را از واقعه آگاهانیده است. پس بیدرنگ والیانی بر ری و جبال گماشت و خود به نیشابور رفت (ابن اثیر، 8 / 459) و در 335 ق / 946 م وارد آنجا شد و از آنجا همراه با ابرهیم به مرو تاخت. نوح به بخارا و از آنجا به سمرقند واپس نشست و ابوعلی بر مرو و بخارا چیره شد و خطبه به نام ابراهیم سامانی کرد، اما ابراهیم به تحریک مخالفان که وی را از نیرنگ ابوعلی بیم میدادند (ابوعلی مسکویه، 2 / 103)، تصمیم گرفت به سود نوح کنار رود و خود سپهسالاری او را به عهده گیرد.
گفتههای ابن اثیر و گردیزی و میرخواند در اینجا با یکدیگر متناقض است. طبق گفتۀ ابن اثیر، ابراهیم با بخاراییان بر صلح با نوح همداستان شد، ولی ابوعلی پیش از ورود نوح به بخارا، آنها را درهم شکست و خواست شهر را به آتش کشد، ولی به خواهش بزرگان بخارا از آن رأی بازگشت (8 / 460)، اما میرخواند (4 / 47) بر آن است که پیش از آن، ابراهیم به نوح پیوست و در جنگی که روی داد، ابوعلی هر دو را درهم شکست. گردیزی دربارۀ این جنگ سخن نمیگوید، ولی از حرکت نوح از بخارا به سمرقند و گرویدن ابراهیم به او و نیز عزم ابوعلی بر آتش زدن شهر یاد میکند (صص 199، 200) و خاطر نشان میسازد که ابوعلی پس از آن ابوجعفر محمدبن نصر بن احمد برادر نوح را به امارت برداشت و خطبه به نام او کرد. آنگاه بخارا را به ابوجعفر سپرد و خود وانمود کرد که به سمرقند میرود، اما به چغانیان رفت. پس از خروج او ابراهیم و ابوجعفر محمد سامانی از نوح امان خواستند و فرمانبرداری نمودند. نوح به بخارا بازگشت (همو، 341، 342) و برای سرکوب ابوعلی لشکر آراست. ابوعلی نیز با سپاه به بلخ رفت و از آنجا روی به سوی بخارا نهاد. در خرتنگ (بارتولد، 1 / 529: خرجنگ) جنگ درگرفت (336 ق / 947 م) و ابوعلی شکست خورد و به چغانیان بازگشت (گردیزی، 343، 344) و سپس از امیر ختلان یاری خواست و خود با لشکر به ترمذ و بلخ و گوزگانان و طخارستان رفت و آن نواحی را به زیر فرمان آورد و سرانجام به سمنگان رسید و همۀ امرای نواحی مسیر علیای جیحون را بر سامانیان شوراند (بارتولد، 1 / 530). نوح نیز سپاه به چغانیان فرستاد. ابوعلی به سرعت بازگشت و به مقابله پرداخت، ولی شکست خورد و به شومان رفت. لشکر نوح وارد چغانیان شد و پس از ویران کردن مقر ابوعلی در پی وی روان گشت. ابوعلی در راه بر آنها تاخت و پیوندشان را با بخارا برید. در جمادیالثانی 337 ق / دسامبر 948 م سپاه نوح خواهان صلح شد و ابوعلی با استفاده از فرصت، صلح را پذیرفت و مقرر شد که پسر خود ابوالمظفر عبداللّٰه را به گروگان نزد نوح فرستد (ابن اثیر، 8 / 463؛گردیزی، 346). سپس خود به چغانیان رفت و تا 340 ق / 951 م در آنجا بماند. در آن سال امیر نوح پس از مرگ ابوالمظفر عبداللّٰه و درگذشت منصور بن قراتکین امیر خراسان، خلعت به نزد ابوعلی فرستاد و سپهسالاری خراسان را به وی واگذاشت و ری را نیز به تیولش داد. ابوعلی نیز پسر دیگر خود ابومنصور را به حکومت چغانیان و ترمذ گماشت و خود به نیشابور رفت (ابن اثیر، 8 / 493). در 342 ق / 953 م که وشمگیر از نوح بر ضد رکنالدوله یاری خواست، وی ابوعلی را به ری فرستاد. رکنالدوله به مقابله آمد و چند ماه پیکار بود. چون زمستان رسید، ابوعلی به ناچار به صلح گردن نهاد و مقرر شد که رکنالدوله هر سال 000‘200 دینار به نزد نوح فرستد. آنگاه ابوعلی به خراسان بازگشت، اما نوح که از این صلح دلخوش نبود، خاصه که وشمگیر نیز ابوعلی را به سازش متهم کرده بود، از او در خشم شد و سپهسالاری و امارت خراسان را از او بازگرفت. ابوعلی گروهی از بزرگان نیشابور را به وساطت فرستاد و چون سود ندید، بر نوح شورید و در نیشابور خطبه به نام خود کرد. از سوی دیگر به پایمردی نوح، میان وشمگیر و حسن بن فیروزان صلح افتاد و آن دو بر ضد ابوعلی همداستان شدند. نوح نیز بکر بن مالک فرغانی را امارت خراسان داد و روانۀ آن دیار ساخت. ابوعلی که خطر را احساس کرده بود، از خراسان به قصد ری بیرون رفت. رکنالدوله در ری او را به گرمی پذیرفت و به توسط برادرش معزالدوله در بغداد از خلیفه فرمان حکومت خراسان را برای او گرفت.
ابوعلی که اینک به فرمان خلیفه دلگرم بود، با سپاهی که رکنالدوله به او داده بود، به نیشابور بازگشت و در آنجا خطبه به نام خلیفۀ عباسی کرد (ابن اثیر، 8 / 504-507). در این میان نوح درگذشت (343 ق / 954 م) و پسرش عبدالملک پس از استقرار بر تخت، مأموریت بکر بن مالک را تأیید کرد و او از بخارا به نیشابور رفت تا ابوعلی را براند. یاران ابوعلی از گردش پراکنده شدند و او به ناچار دوباره نزد رکنالدوله گریخت و چندی بعد همراه او به گرگان حمله برد و آن دیار را از دست وشمگیر به درآورد و سپس برای تحقق هدف نهایی خود که چیرگی بر خراسان بود، به ری بازگشت، ولی چندان نماند و در وبایی که در 344 ق / 955 م وی را فروگرفت، همراه پسرش درگذشت. پیکر او را به چغانیان بردند ودر همانجا به خاک سپردند (همو، 8 / 512). یاقوت ویرانیِ دژ استوناوند در ری را در سال 350 ق / 961 م به این ابوعلی نسبت میدهد (معجم البلدان، 1 / 244)، حال آنکه مسلم است که وی در آن تاریخ زنده نبوده است.
ابوعلی نیز چون پدر، دانشمندان و نویسندگان را گرامی میداشت. چنین مینماید که خود نیز از دانش بیبهره نبوده است، چه احمد بن سهل بلخی کتاب اجوبة ابی علی بن محتاج را در پاسخ پرسشهای وی نوشت (همو، معجم الادباء، 3 / 67) و شعیابن فریغون کتاب جوامع العلوم خود را به نام ابوعلی احمد چغانی تألیف کرد (خدیو جم، 150). نیز ابوالقاسم اسکافی، نخست از کاتبان وی بود. عوفی (1 / 27) او را «امیر عالم» و «جهان علم» نامیده است.
3. ابوالعباس فضل بن محمدبن مظفر بن محتاج. وی از سوی برادرش ابوعلی احمد ــ آنگاه که سر از اطاعت نوح سامانی برتافت ــ به امارت همدان و جبال گماشته شد و خود نیز نهاوند و دینور را به اطاعت در آورد و رؤسای اکراد به او پیوستند، اما امارتش چند ماه بیش دوام نیافت، چه پس از آنکه ابوعلی احمد با ابراهیم برادر نوح بیعت کرد، ابوالعباس به برادر خود خیانت ورزید و به نوح آگهی داد. ابوعلی نیز او را گرفت و به زندان افکند (334 ق / 945 م). سال بعد که ابوعلی از نیشابور آهنگ مرو کرد، ابوالعباس از زندان گریخت و به کوهستان رفت. سپس کسانی را به گرد خویش فراهم آورد و به نیشابور تاخت و چون از محمدبن عبدالرزاق، عامل برادرش در نیشابور شکست خورد، به بخارا نزد نوح پناه برد (ابن اثیر، 8 / 459، 461). نوح نیز سرداری سپاه خویش را در نبرد با ابوعلی به وی سپرد. در نخستین جنگ، ابوعلی شکست خورد (336 ق / 947 م). سپس که نوح لشکر دیگری در پی ابوعلی به بلخ و طخارستان فرستاد، گروهی از سرداران سپاه، نوح را آگاهانیدند که فضل به برادر خود گرایش یافته است. نوح نیز فرمان داد تا او را گرفته به بخارا فرستادند و به زندانش افکندند (همو، 8 / 462، 463). از آن پس آگاهی دیگری از او در دست نیست.
4. ابوالمظفر عبداللّٰه بن احمد بن محمدبن مظفر بن محتاج (در ربیعالاول 340 ق / اوت 951 م). وی هیچگاه امارت قابل ذکری نداشت و همواره در رکاب پدرش ابوعلی احمد با دشمنان میجنگید. در 337 ق / 949 م که ابوعلی با نوح صلح کرد، پسر خود ابوالمظفر را به گروگان نزد امیر سامانی فرستاد. نوح از او به گرمی استقبال کرد و خلعت داد و در زمرۀ ندیمان خود برگزید (گردیزی، 346). وی نزد نوح بماند تا در 340 ق / 951 م در بخارا از اسب فرو افتاد و درگذشت و پیکرش را به چغانیان بردند و به خاک سپردند (ابن اثیر، 8 / 492).
5. ابومنصور بن احمدبن محمد بن مظفر بن محتاج. در 340 ق / 951 م که ابوعلی احمد سپهسالاری و امارت خراسان را بازیافت، پسر خود ابومنصور را به حکومت ترمذ و چغانیان گماشت (همو، 8 / 493؛ قزوینی، 165). از آن پس از او در منابع یاد نشده است. بارتولد (1 / 519) حدس میزند که وی همان عارض ابومنصور چغانی است که بر اثر تبلیغات داعی فاطمی به مذهب شیعه گروید. ابن اثیر (8 / 512) تصریح کرده که ابوعلی احمد و پسرش در وبای ری درگذشتند، ولی او نام این پسر را یاد نکرده است. احتمال دارد که مراد، ابومنصور باشد که پس از عزل پدرش از امارت خراسان، با وی به ری رفت و در همانجا درگذشت.
6. ابوالمظفر طاهر بن فضل بن محمد بن مظفر بن محتاج (مق 381 ق / 991 م). گردیزی (ص 368) کنیۀ او را ابوالحسن گفته است. او برادرزادۀ ابوعلی احمد بود. یک چند از سوی سامانیان به جای ابوالمظفر احمد بن محمد امارت چغانیان یافت و به قولی خود آن دیار را از ابوالمظفر احمد گرفت (عتبی، 94). ابوالمظفر احمد با فایق خاصه همداستان شد و در جنگی که میان او و طاهر درگرفت، ابوالمظفر طاهر کشته شد.
ابوالمظفر طاهر امیری فاضل و هنرپرور و خود نیز اهل شعر و سخن بود و به قول عوفی (1 / 27) «هم بر ممالک چغانیان ملک و هم در ولایت هنر و بیان سلطان بود». اما گفتۀ همو که ابوالمظفر طاهر در 337 ق / 987 م درگذشته است، با آگاهیهای تاریخی تناقض آشکار دارد. از شعرای پارسیگوی آن روزگار، منجیک ترمذی و لبیبی سیدالشعراء، مداح وی بودهاند (قزوینی، 186؛ بهار، 3 / 153). ابیات بسیاری نیز از ابوالمظفر طاهر بر جای است (اسدی طوسی، 173، 213، 217).
7. ابوالمظفر احمد بن محمد، یا محمد بن احمد (عتبی، 94). آنگاه که فایق خاصه بر امیر نوح سامانی شورید، وی حکومت چغانیان داشت. ظاهراً بهسبب گرایش ابوالمظفر احمد به فایق، نوح او را از امارت آن دیار عزل کرد و ابوالمظفر طاهر بن فضل را امارت داد (قس: عتبی، 94). اما ابوالمظفر احمد با فایق همداستان شد و بر طاهر تاخت. طاهر در جنگ کشته شد (381 ق / 991 م) و ابوالمظفر احمد امارت چغانیان را به دست گرفت (گردیزی، 368؛ عتبی، 94). از آن پس آگاهی روشنی از او در دست نیست.
در حملۀ سلطان محمود غزنوی به ماوراءالنهر در 415 ق / 1024 م امیران آن حدود و ازجمله امیر چغانیان به وی پیوستند (گردیزی، 405). اگرچه گفتهاند که ابوالمظفر احمد در روزگار محمود غزنوی امارت چغانیان داشت (فرای، 4 / 152)، ولی مسلم نیست که مراد گردیزی از «امیر چغانیان» همو بوده باشد.
ابوالمظفر را برخی پسر و پارهای نوادۀ ابوعلی احمد گفتهاند که در هر حال نام کامل وی ابوالمظفر احمدبن محمد نمیتواند درست باشد. اگر به استناد شعر منجیک ترمذی (رادویانی، 58) که او را «ابوالمظفر شاه چغانیان احمد» نامیده، نام خود او را احمد پسر ابوعلی احمد بدانیم، نام کامل وی میبایست احمد بن احمدبن محمد باشد. شاید به استناد قول عتبی (ص 94) نام او را محمد بن احمد یعنی پسر دیگر ابوعلی احمد دانستهاند (معین، 186-187). ذکر نام وی به شکل «ابوالمظفر محمدبن احمد فریغونی» در یکی از نسخههای ترجمۀ تاریخ یمینی منشأ اشتباه پارهای از پژوهشگران شده که او را از فریغونیان برشمردهاند (مینورسکی، 187، مقدمه)، حال آنکه در نسخههای دیگر و نسخهای که پایۀ چاپ تهران آن کتاب (بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1345 ش) بوده است، صریحاً وی را ابوالمظفر محمدبن احمد بن محتاج نامیده است.
ابوالمظفر یکی از بزرگترین پشتیبانان ادب پارسی در روزگار خود بود. شاعران بزرگی چون دقیقی و فرخی و منجیک ترمذی او را مدح گفتهاند. فرخی با قصیدۀ «با کاروان حله برفتم ز سیستان» به قصد دربار او از سیستان بیرون شد و با قصیدۀ معروف «چون پرند نیلگون بر روی پوشد مرغزار» در نزد امیر کارش بالا گرفت (نظامی عروضی، 58، 59). شاید هم با توجه به بیتی از همین قصیده: «فخر دولت بوالمظفر شاه با پیوستگان ... »، بعدها کسانی او را فخرالدوله گفتهاند. اما به نظر نمیرسد که وی چنین لقبی داشته است. پایان کار ابوالمظفر دانسته نیست. چنین مینماید که با به سررسیدن امارت او، حکومت آل محتاج در چغانیان بر افتاده باشد؛ اگرچه در روزگار سلطان مسعود غزنوی از کسی به نام ابوالقاسم والی چغانیان و داماد سلطان یاد شده است (بیهقی، 465)، ولی نسب او با آل محتاج معلوم نیست.
مآخذ
ابن اثیر، عزالدین، الکامل، بیروت،1402 ق، 8 / فهرست؛ ابن حوقل، ابوالقاسم محمد، صورة الارض، بیروت، دارمکتبة الحیاة؛ ابوعلی مسکویه، احمدبن محمد، تجارب الامم، به کوشش آمد روز، مصر، 1915 م، 2 / 102-113؛ اسدی طوسی، علی بن احمد، لغت فرس، به کوشش عباس اقبال، 1319 ش؛ بارتولد، و.، ترکستاننامه، ترجمۀ کریم کشاورز، تهران، 1352 ش، 1 / 528؛ بهار، محمدتقی، «قصیدۀ لبیبی»، آینده، س 3، شم 2، مهر 1323 ش؛ بیهقی، ابوالفضل محمد، تاریخ، به کوشش قاسم غنی و علیاکبر فیاض، تهران، 1362 ش؛ ثعالبی، ابومنصور، یتیمة الدهر، بیروت، دارالفکر؛ حدود العالم، به کوشش ولادیمیر مینورسکی، لندن، 1937 م؛ خدیوجم، حسین، «کتاب جوامع العلوم»، نامۀ مینوی، به کوشش حبیب یغمایی و ایرج افشار، تهران، 1350 ش؛ رادویانی، محمدبن عمر، ترجمان البلاغة، به کوشش احمد آتش، استانبول، 1949 م؛ عتبی، ابونصر محمد، تاریخ یمینی، ترجمۀ جرفادقانی، به کوشش جعفر شعار، تهران،1345 ش؛ عوفی، محمد، لباب الالباب، به کوشش ادوارد براون، لیدن، 1903 م؛فرای، ر. ن.، «سامانیان»، تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، ترجمۀ حسن انوشه، تهران، 1363 ش، 4 / 153؛ قزوینی، محمد، تعلیقات بر چهار مقالۀ نظامی عروضی، لیدن، 1909؛ گردیزی، عبدالحی بن ضحاک، زین الاخبار، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1363 ش؛ لسترنج، گ. سرزمینهای خلافت شرقی، ترجمۀ محمود عرفان، تهران، 1364 ش؛ مرعشی، ظهیرالدین، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، به کوشش عباس شایان، تهران، 1333 ش؛ معین، محمد، تعلیقات بر چهار مقالۀ نظامی عروضی، تهران، 1333 ش؛ میرخواند، محمد ابن خواندشاه، روضة الصفا، تهران، 1339 ش؛ نظامی عروضی، احمد، چهار مقاله، به کوشش محمد قزوینی و محمدمعین، تهران، 1333 ش؛ نفیسی، سعید، محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی، تهران، 1336 ش؛ یاقوت، معجم الادباء، بیروت، 1400 ق؛ همو، معجم البلدان، به کوشش فردیناند ووستنفلد، لایپزیک، 1866-1870 م؛ نیز:
Iranica.
صادق سجادی